از جمله علماء و اکابر حکمای عصر ناصری ،صاحب کمالات عالیه و از عرفای قرن چهاردهم که به کثرت تحقیق و فصاحت کلام مشهور بوده است. معظم له برادرآیت الله العظمی حاج سید علی میبدی میباشد. از تاریخ ولادت و وفات آنجناب اطلاعی در دست نیست. در عراق عرب و عجم مشهور اهل فضل بوده و در محضر اعلام بنامی همچون شیخ عبدالحسین تهرانی ملقب به شیخ العراقین ،عارف وارسته ،ملاحسینقلی همدانی ،فاضل اردکانی ،حاج ملاهادی سبزواری و غیره تلمذ نموده و خوشه چین معارف برادر بزرگوارش علامه میبدی در کرمانشاه بوده است.

در مقدمه دیوان اشعارش آمده است: "... سید سند، حبر معتمد، دانا باحکام شریعت ،سالک مسالک طریقت ،عارف به اسرار حقیقت ،حکیم نحریر، فیلسوف کبیر، آقا سید محمد رضا الحسینی المتخلص بالحکیم النیازی است که صیت شعرش در عراق و فارس به گوش عوام و خاص ناس رسیده ،وآن بزرگواریست به زمره ادب و کمال آگاه و به هر دری از حکمت ... لاسیما در فنون طب که افلاطون را به شاگردی عار داشتی ... خلق او کریم طبعش چون طریقه اش مستقیم ... در قصیده سرائی گوی سبقت از همگنان ربوده وپرده از روی عروس مضامین گشوده ،بیانش بلند، مقامش دلپسند ... الحاصل در هیچ مقامی از مقامات ،کم از استادان آن فن نیست بلکه به پاره از جهات ترجیح دارد ... مولد همایونش در خطه یزد، درایام شباب مشغول تحصیل کمال بوده ... سیاحت بسیار کرده ،مدتی در تبریز و زمانی در کرمانشهان و بعضی از اوقات در خراسان واکثر اوقات در طهران بسر میبرده ،امنای دولتی همگی به صحبتش راغب ،واشعار بدیعش را طالب بودند.... و برادرارجمند ایشان وهو العلیم الحکیم الفاضل الجلیل ذی الشوکه و الشأن جناب مستطاب افقه الفقهاء العظام سلاله دودمان مرتضی و نقاده خاندان مصطفوی آقای آقا سید علی مجتهد هستند ..." الخ.

در شعر گاهی "حکیم" و گاه "نیازی" و گاه "حکیم نیازی" تخلص کرده است. دیوان اشعار آن جناب در کتابخانه خاندان میبدی نگاهداری می‌شود. اشعار به خط خود مرحوم است و نسخه ای است منحصر به فرد و مقدمه ،به خط نستعلیق زیبایی نوشته شده که کاتب آن مشخص نمی باشد،اما از عبارات تحریر شده معلوم میشود که شخص بافضلی بوده است.



از اوست:

دوش‌ در زاویه‌ رنج‌ و ملال

‌خفته‌ بودم‌ به‌ غم‌ وغصه‌ همال‌

تا که‌ از مطلع ‌ کاشانه‌ من

‌جلوه ‌گر شد مه‌ فرخنده‌ خصال‌

با قدی‌ همچو سهی ‌ سرو روان

‌بارخی‌ همچو خوراما به‌ مثال‌

در خرامیدن ،‌ طاووس ‌ بهشت

‌در نگاهیدن‌ ، همراز غزال‌

زلفکانش‌ خلف ‌ عنبر تر

گیسوانش‌ سپر وهم‌ و خیال‌

کرده ‌ پیوند به‌ شمشیر ایاز

بسته ‌ بر عارض‌ خورشید، هلال‌

بر کفش ‌ ساغری‌ از آتش‌ تر

تهی‌ از غم‌ ، ز فرح‌ مالامال‌

گفت‌:برخیز و حکیمانه‌ بنوش

زین پریشانی‌ احوال ،‌ منال‌

گفتم‌ ای‌ گل‌ رخ ‌ نسرین‌ عارض

‌گفتم‌ ای‌ مه‌وش‌ خورشید جمال‌

مژده‌ای‌ داری اگر زود بگو

بلکه‌ آسوده‌ شوم‌ من ‌ ز ملال‌

گفت‌ هان ‌ می‌رسد از خطه‌ ری

‌مهدی‌ جود و خداوند جلال‌

سید و سرور و سالار و کریم

‌مایه‌ عقل ‌ و کمال‌ و اقبال‌

آنکه‌ در خدمت‌ او پشت‌ سپهر

شده ‌ همواره ‌ قرین ‌ غربال‌

الف‌ قامت‌ ارباب‌ شرف

‌در حضورش‌ شده‌ هم پایه‌ء‌ دال‌

همتش،‌ شیر فلک‌ را به‌ کمند

کرده‌ زنجیر و ورا کرده‌اکال‌

ای فلک‌ رتبه‌ بزرگی‌ که‌ تورا

نستانیده ، مگر اهل‌ کمال‌

بهر تعریف‌ تو تفصیل‌ چه‌ سود

به که‌ تعجیل‌ کنم‌ در اجمال‌

تا شود از کرم ‌ حضرت ‌ حق

‌مطبخ‌ آتش‌ دل‌ ، آب‌ زلال‌

تو و احباب‌ تو را عمر دراز

همه‌ روز وهمه‌ ماه‌ وهمه‌ سال‌

مدح‌ خوان‌ تو " نیازی حکیم"

‌شود از سوی‌ تواش ‌نیکی‌ حال‌



نشسته‌ای‌ تو، چو سلطان ‌ مقتدر در کاخ‌

ببین‌ که‌ زنده ‌ مرا پوست ‌ می‌کند سلاخ

چو گل‌ به‌ تخت‌ چمن‌ جا گرفته‌ای‌ شب‌ وروز

هزار دل‌ به ‌ خیال ‌ تو شاخ‌ اندر شاخ‌

شکسته ‌ بال‌ و پر ما به‌ تنگنای ‌ قفس

‌تو در نشاط و سروری ،‌ در آشیان‌ فراخ

هزار تیر جفا از کمان ‌ ابرویت‌

به‌ سینه‌ام‌ زدی‌ ای‌ شوخ ‌ و من‌ نگفتم‌ آخ

برای‌ آن که‌ شود پخته‌ بلکه‌ حالت‌ خام

‌به زیر دیگ‌ وفا، سوخت‌ بنده‌ را طباخ‌

گذشت‌ یار و " حکیم‌ نیازی "‌ از سر سوز

درون ‌ کلبه‌ء‌ احزان ،‌ نشسته‌ با صد راخ



بنگر تو شها به‌ آه‌ خورشیدی‌ من

‌مپسند به‌ باب‌ خویش‌،‌ نومیدی‌ من‌

عید است‌ وامید دارم‌ ازحضرت‌ تو

ای‌ اصل‌ کرم ،‌ عطای‌ کن‌ عیدی‌ من‌



بیچاره‌ام‌ ای‌ امام‌ من‌ چاره‌ خوش است

‌هان‌ چاره‌ برای‌ مرد بی‌چاره‌ خوش‌ است

آواره‌تر از منی‌ ، نداری ‌ در خیل

‌احسان‌ و کرم‌ به‌ شخص‌ آواره‌ خوش‌ است‌



خوب‌ است‌ شها که‌ سرفراز از تو روم

‌مپسند که‌ باسوز و گداز از تو روم

گر لطف‌ کنی،‌ گر نکنی‌ ، خواهم‌ رفت

‌آقا ، مگذار بی‌نیاز از تو روم