حجت الاسلام شیخ زکریا اخلاقی ،فرزند عباس ،به سال 1341 ش. در محله شورک میبد، دیده به جهان هستی گشود. در شش سالگی در مکتب خانه ای واقع در زادگاهش ،قرآن را فرا گرفته و پس ازآن در تنها دبستان محله به تحصیل پرداخت.
در سال 1358 ش. به طور نیمه وقت در حوزه علمیه شهرستان میبد، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. یک سال بعد به شهرستان یزد رفته و مدت دو سال در مدارس "خان" و "مصلی" به تکمیل ادبیات عرب پرداخت. درسال 1361 برای ادامه تحصیل راهی "قم" شد. درآنجا سطح را تمام ،و به تحصیل خارج فقه واصول و نیز فراگیری فلسفه اسلام پرداخت. سال 1375 ش به زادگاه خود بازگشته و تا زمان گردآوری این مجموعه در مراکز حوزه ای و دانشگاهی (دانشکده علوم قرآنی و دانشگاه آزاد اسلامی) شهر خود به تدریس ادبیات ،فلسفه ،منطق ،فقه و اصول مشغول میباشد
کار شعر و شاعری را از سال 1360 خورشیدی و با سرودن سرودی به مناسبت شهادت شهید دکتر بهشتی و یارانش آغاز کرد. در آن سالهای نخست ،وجود شاعر بسیجی ،مرحوم رمضانعلی گلدون برایش مایه دلگرمی بود.
مشارالیه سالهایی که در قم بود، گاهی در جلسات شعر حوزه اندیشه و هنراسلامی تهران شرکت می کرد. آن جلسات با حضور شاعران برجسته انقلاب همانند حسن حسینی ،قیصر امین پور، سلمان هراتی ،نصرالله مردانی ،سهیل محمودی ،ساعد باقری و احمد عزیزی تشکیل می شد. او از همان ابتدا با صدای یزد و نیز مجلات عروت الوثقی ،اطلاعات هفتگی ،سروش ،روزنامه های کیهان وجمهوری اسلامی و ... همکاری داشته است.
اخلاقی خود میگوید: " در آغاز کار در زمینه شعر، در بسیاری از قالبهاطبع آزمایی کردم ،ولی پس از گذشت سه چهار سال ،کارم را منحصر در سرودن غزل کردم. نخستین مجموعه شعرم را با عنوان "تبسم های شرقی" در سال 72انتشار دادم." او هم اکنون نیز سرپرستی جلسات نقد و بررسی شعر حوزه هنری و خانه جوان یزد، و نیز مسئولیت صفحات شعر "ماهنامه میبد" و "فصلنامه ترمه" راعهده دار میباشد.

از اوست:‌
هوا باز است‌ و صحرا تا سواد کاج‌ها رفته ‌ست
‌وعاشق‌ در شهودی‌ سبز از این‌ منهاج‌ها رفته ‌ست‌
من‌ این‌ پایین ‌ کمی‌ دلتنگم‌ اما، خوب‌ می‌دانم
‌که‌ آدم‌ در هبوط خویش‌ هم،‌ معراج‌ها رفته ‌ست‌
من ‌ آن ‌ تبعیدی‌ خاکم‌ ، که‌ احساس‌ غریب ‌ او
همیشه ‌ تا خطاب ‌ آبی ‌ مواج‌ها ‌ رفته‌ست‌
از این‌ پس‌ شاخه ‌ها را نوبت‌ اندیشه‌ سبزی‌ست
‌که‌ روزی ‌ در هجوم ‌ سنگی‌ تاراج‌ها رفته ‌ست‌
زمین‌، از قسمت ‌ لاهوتی‌‌اش‌ سرشار خواهد شد
تمام ‌ لحظه‌ ها بر مشرق‌ انتاج‌ ها رفته‌ ست‌
ولی‌ مردم‌ نمی‌دانند بر پیراهن ‌ این ‌ دشت
‌چه‌ گل‌هایی‌ به‌ خواب‌ روشن‌ دیباج‌ ها رفته‌ ست‌
نمی‌دانند این‌ پایین‌ چه‌ با فرهادها مانده‌ ست‌
نمی‌دانند آن‌ بالا ،چه‌ با حلاج‌ها رفته‌ ست‌
کجا یک ‌ زورق ‌ از تصنیف‌های ‌ عاشقی ‌ سرشار
به‌ سمت ‌ بیشه‌ های‌ نور بر مواج‌ ها رفته ‌ست‌
جهان‌ لبریز پیغام‌ است‌ ، دیشب‌ فکر می‌کردم‌
چه‌ ابلاغی ‌ در اشراق‌ عجیب‌ کاج‌ها رفته‌ ست‌


همین‌ است‌ ابتدای سبز اوقاتی ‌ که‌ می‌گویند
و سرشار گل‌ است‌ آن‌ ارتفاعاتی‌ که‌ می‌گویند
اشارات‌ زلالی‌ از طلوع ‌ تازه‌‌ء نرگس
‌پیاپی‌ می‌وزد از سمت ‌ میقاتی ‌ که‌ می‌گویند
زمین‌ در جستجو هر چند بی‌ تابانه‌ می‌چرخد
ولی‌ پیداست ‌ دیگر آن‌ علاماتی‌ که‌ می‌گویند
جهان ‌ این‌بار دیگر ایستاده‌ با تمام‌ خویش‌
کنار خیمه‌‌ء سبز ملاقاتی ‌ که ‌ می‌گویند
کنار جمعه‌ء‌ موعود، گل‌های ‌ ظهور او
یکایک‌ می‌دمد طبق‌ روایاتی ‌ که ‌ می‌گویند
کنون‌ از انتهای ‌ دشتهای ‌ شرق ‌ می‌آید
صدای‌ آخرین ‌ بند مناجاتی که ‌ می‌گویند
و خاک، این‌ خاک‌ شاعر،آسمانی‌ می‌شود کم‌ کم
‌در استقبال‌ آن‌ عاشقترین‌ ذاتی‌ که‌ می‌گویند
وفردابی‌گمان‌ این‌ سمت‌ عالم‌ روی‌ خواهد داد
سرانجام‌ عجیب ‌ اتفاقاتی‌ که ‌ می‌گویند