مرحوم حاج ابراهیم خلیلی ،متخلص به "بیدل" ، در سال 1250 هجری شمسی در محله کوچک(KUCHOK) که یکی از قدیمی‌ترین محلات شهر میبد می‌باشد و در خانواده ای مذهبی متولد شد.
وی تحصیلات مقدماتی خود را در شهر یزد شروع و بعد به قم و عتبات عالیات عزیمت نموده است. چون عشق و علاقه مفرطیبه خاندان نبوت و ائمه اطهار داشته شغل شریف واعظی را انتخاب نموده و ضمن مسافرت به مکه معظمه و سایر شهرهای مذهبی برای هریک از ائمه اطهار شعری گفته است. در مرثیه خامس آل عبا نیز اشعاری سروده که اغلب ذاکرین ابا عبدالله الحسین (ع)اشعارش را حفظ و در مجالس روضه خوانی انشاد میکردند.
وی به سال 1338 هجری شمسی ،به سن 88 سالگی دعوت حق را لبیک و به دیدار حضرت دوست شتافت. قبرش در مزار محله بشنیغان است.
از اوست‌:
ذاکران‌ و چاکران‌، ختم‌ عزااین‌ محضر است
داغدار این ‌ عزا، خاتون ‌ روز محشر است
روز ختم‌ مجلس ‌ و ذکر وداع ‌ شاه‌ دین
‌استغاثه‌ کردن‌ سلطان‌ دین‌،‌ آن‌ سرور است‌
گفت‌ هل‌ من‌ ناصر ینصر منم ‌ آل‌ رسول
‌یک‌ حسین‌ و در میان‌ صد هزاران‌ لشکر است‌
مادرم‌ زهرا، برادر مجتبی‌‌، بابم ‌ علی
‌خود حسینم‌ ای‌ جماعت‌،‌ جد من‌ پیغمبر است‌
قطره‌ آبم ‌ دهید ای‌ کوفیان‌‌، ای شامیان
‌باب من‌ روز جزا ساقی‌ حوض ‌ کوثر است‌
تشنگیم ‌ یک طرف‌ زخم‌ فراوان‌ باک‌ نیست
‌دل‌ بسوی‌ قتلگه‌ چشمم ‌ بسوی ‌ خواهر است‌
اصغرم ‌ را بنگرید، این ‌ حجت ‌ کبرای‌ من
‌آمده‌ امداد بابش‌‌، چون‌ حسین‌ بی‌یاور است‌
تکیه‌ بر نی‌کرد و سنگی‌ بر جبین‌ او زدند
گفت ‌ این ‌ هم‌ رحمت‌ بی‌منتهای‌ داور است‌
دامنش‌ آوردو آن‌ خون‌ را گرفت‌ و پاک‌ کرد
این‌ شکست‌ از بستن‌ عهد الست‌ و قادر است‌
گفت‌ برخیز ای ‌ لعین‌ از مخزن‌ علم‌ خدا
این ‌ نه‌ خود گنجینه‌ اسرار حی‌ داور است‌
گفت ای‌ ظالم‌ تو مشکن‌ سینه‌ مجروح ‌ من
‌ظاهرش‌ تیرو سنان‌، باطن‌ ز داغ‌ اکبر است‌
شمر گفتا یا حسین‌ کن‌ واقفم‌ از این‌ عمل
‌این‌چه‌تأخیراست‌ دراین‌ حنجرواین‌ خنجراست‌
گفت‌ ای‌ ظالم ‌ بود این ‌ بوسه‌گاه مصطفی
‌ورنه‌ این‌ حنجریقین‌از هرگلی‌ نازکتر است‌
بلکه‌ خورشید است‌ یک‌ نی‌ آمده‌ بالای‌ سر
یا سر شاه‌ شهیدان همچون‌ ماه‌ انور است‌
یا حسین‌،‌ اخراج‌ منما شیعیان‌ از درگهت
‌"بیدلی‌" چون‌ ذاکران‌عشق‌ حسینی‌ بر سراست‌

اینک‌ مطلع‌ بعضی‌ از اشعارش‌:
حکایتی‌ از غدیر بیامد اندر نظر‌
تمام نص‌ حدیث‌ بیان کنم‌ سر بسر

ای‌ آنکه‌ ابوالفضلی‌ وسقائی‌ وسالار
اردوی ‌ همایون ‌ حسینی‌ تو علمدار

چون‌ نوبت‌ شهادت‌ زد قرعه‌ نام‌ اکبر
تیغ‌ و سپر حمایل‌، جوشن‌ نموددر بر

الا ای‌ ساقی‌ کوثر که‌ هستی‌ شافع‌ محشر
بیابرکوفیان‌ بنگر،که‌ دارندعزم‌ مهمانی‌