حاج سید سلیمان مصطفوی فیروزآبادی ، فرزند سید داوود بن سید ابوالحسن ،در تاریخ هفتم مهرماه 1281 ه. ش. متولد شد. وی به سال 1312 ش. به استخدام اداره معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه (آموزش و پروش فعلی) یزد درآمد و در دبستان طاهریه یزد مشغول به تدریس شد. در سال 1314 ش. به اردکان منتقل شد و مدت دو سال نیز در دبستان فردوسی اردکان خدمت کرد. ازسال 1316 ش. به میبد منتقل و در دبستانی که خودش روزگاری محصل آن بود، تدریس کرد. به سال 1342 ش. بازنشسته شد. وی در کنار کار معلمی گاه که فراغت می یافت، شعر می سرایید و از کارهای خیریه او میتوان به ساخت محراب مسجد جامع "کوچک" و ساخت مدرسه ای اشاره کرد. وی به تاریخ چهاردهم شهریورماه 1366 ش. برابر با یازدهم محرم الحرام 1408 ق. درسن 85 سالگی ندای حق را لبیک و به سوی اجداد طاهرینش پیوست.

از اوست:
آمد به جهان یار وفادار پیمبر
آن شیر خدا، هادی ما، شافع محشر
در کعبه چو از فاطمه می یافت تولد
گردید ز یمن قدمش مکه معطر
از سوی خداوند ملقب به علی شد
او بود بسی در همه افعال ، منور
در ماه رجب کرد مصفا همه آفاق
آن سید خوبان که بدی از همه بهتر
هم کیش محمد شده در روز نخستین
یعنی که علی هست ولی ، حیدر صفدر
او زوج بتول است و امام است و امیر است
در روز قیامت بود او ساقی کوثر
در آن غزواتی که علی بود، یقین بود
منصور همه لشکر و اسلام ، مظفر
دارد به علی مصطفوی چشم عنایت
در روز جزا نزد همان خالق داور
هان ای رفیق ، لیموی عمانم آرزوست
آن سیبهای سرخ خراسانم آرزوست
چندیست بوی گل به مشامم نمیرسد
عطر و گلاب قمصر کاشانم آرزوست
تنگ نفس گرفته ام از گرد و خاک یزد
ساکن شدن به شهر صفاهانم آرزوست
بادام میخورند همه طوطیان هند
من دامغانم و پسته خندانم آرزوست
فصل بهار و باغ و درختان پر ز گل
آن چای سبز و قلقل قلیانم آرزوست
هر روز صبح زود به زیر درخت بید
بنشسته و تلاوت قرآنم آرزوست
هرجا که مسجدیست برای عبادت است
من مسجد عتیقه سمنانم آرزوست
ماه مبارک ارچه بود ماه مغفرت
در دل همیشه آن مه شعبانم آرزوست
نامم اگرچه هست سلیمان ، ولی خدا؟
آن عزت و شکوه سلیمانم آرزوست

گل رویت صنما رونق بستان باشد
صوت خوبت بت من مرغ خوش الحان باشد
چشمهادر ره تو دوخته قومی بد چشم
حافظت در همه جا حافظ قرآن باشد
بوی زلفان تو ای دلبر من ، مهوش من
بوی عطریست که در قمصر کاشان باشد
دوش در خواب بدیدم که در آغوش منی
لب من بر لبت ای غنچه خندان باشد
هیچ دانی به خدا مصطفوی هر شب و روز
در تب عشق تو گریان و غزلخوان باشد