یکی از سلاطین نام آور مظفری در ایران سلطان "امیر مبارزین الدین محمد میبدی"، مؤسس سلسله آل مظفر است که در طول تاریخ سیاسی ادبی مورد جرح و تعدیل اصحاب قلم از روزگار خود تا عصر حاضر بوده است. بعضی او را بدزبان‌، مستبد، خودکامه و...معرفی نموده اند و بعضی از او حکمرانی متشرع‌، متدین‌،ادب دوست و ... ساخته‌اند.
خواجه شمس الدین حافظ شیرازی علیه الرحمه، قطب معارف رندی، با تیغ سخن او را محتسبی مزور، ریاکار و فتنه گر می‌داند.
اگرچه‌ باده‌ فرح‌بخش‌ و بادگل‌ بیزست
‌ببانگ‌ چنگ‌ مخورمی‌ که‌ محتسب‌ تیزست‌
صراحیئی‌ و حریفی‌ گرت‌ به چنگ‌ افتد
بعقل ‌ نوش‌ که‌ ایام‌،فتنه‌انگیزست‌(1)
در مقابل شعرایی همچون محمود بن علی بن محمود کرمانی (خواجوی کرمانی) از مشاهیر عرفا و از مریدان شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانی علیه الرحمه و دیگران او را ستوده اند.
قطب‌ ملوک ‌ کهف‌ بشر کز علوقدر
صدرش‌ صلیب‌ کنگره‌ قصر مشتریست‌
خسرو "محمد بن‌ مظفر" خدیوعهد
میری‌ که‌صیت‌ معدلتش‌ صیت‌قیصریست‌(2)
دکتر قاسم غنی می‌نویسد: "امیر مبارز الدین محمد در اواسط جمادی الاخر سنه 700 در شهر "میبد" یزد متولد شد. در موقع مرگ پدر در هفتصد و سیزده، سیزده ساله بود(3)".
محمود کتبی نویسنده تاریخ آل‌مظفر در باره وی چنین آورده است: "... سیزده ساله بود که پدرش وفات کرد. شهریاری سائس و دیندار و شجاع و نامدار بود و درتقویت دین و تعظیم شرع سید المرسلین و تربیت علما و رعایت رعایا فکری متین و رأیی رزین داشت و در امور جهانگیری به غایت مجد بود. فاما طبیعتش بر اراقت خون و قساوت قلب و غدر مجبول بود. به حسن طالع و تدبیرات موافق، عروس ممالک را در کنارمراد گرفت و به واسطه سیاست زیادت از حد، مردم از او متنفر بودند(4)."
در روزگار او میبد رونقی به‌سزا گرفت و از مراکز مهم قلمداد شد. دانشمندان برجسته‌ای در مظفریه تدریس می‌نمودند و بازار علم در بند اقبال بود.
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، دکتر در تاریخ و استاد دانشگاه تهران می‌نویسد:" ...قصبه میبد تا یزد، قریب 12 فرسنگ فاصله دارد و در قسمت شمال غربی یزد قرار گرفته است و دهات مهم آن در زمان امیرمحمد مظفری و آل مظفر آبادی یافته‌، چندان که این آبادی‌ها را منسوب به امیر محمد دانسته اند: محمدآباد، شاه آباد، مبارزآباد، بندرآباد، مظفرآباد، علی آباد، خاتون آباد، مظفرآباد زارچ ،احمدآباد، سلطان آباد تفت ودهشیر قهستان. علاوه بر آن به اشاره "خوانزاده خاتون" و "مختومزاده خاتون" - دختران امیر محمد مظفر - ترکان آباد میبد نیز احداث شده است(5)."
امیر مبارزالدین در ابتدای سلطنت‌، برای استقلال در حکومت، طوایف سرکشی را که از اطراف سیستان و غیره به غارت اموال مردم می‌پرداختند سرکوب نمود و با منکوب ساختن مخالفین در طول حکومت خود کرمان، هرات‌، مرو، رفسنجان‌، بهبهان‌، لرستان‌، اصفهان، شیراز، عراق، تبریز و قسمتی از خراسان بزرگ را به تصرف درآورد و به نام خویش سکه زد.
دکتر باستانی پاریزی در این باره می‌نویسد:"... چند سال پیش در کرمان سکه‌هایی یافت شد که روی آن این عبارت خوانده می‌شد: "المستظهر بالله السلطان المظفر ابوشجاع محمد ... و المستظهر بالله السطان ابوشجاع محمد الملک المظفر" و پشت آن "لااله الا الله "(6)."
با تمام خوبیها و زشتیهایی که در تاریخ پیرامون امیر مبارزالدین محمد میبدی رقم زده‌اند او در سنه 759 ه. ق. هنگامی که به تلاوت آیات قرآن مشغول بود، به دست فرزندان ناخلف خود مقید گردید و در قلعه طبرک بر چشمهایش میل کشیده شد.
می‌گویند محمد مظفر از پیشگویان شنیده بود که از جانب جوانی ترک نژاد به حکومت وی گزندی می‌رسد. او مشخصات این جوان را در سلطان اویس جلایر می‌دید، غافل از اینکه پسر خودش
شاه شجاع نیز واجد تمامی آن مشخصات می‌باشد. دراین باره نکته‌ای را روایت کرده‌اند که شنیدنی است:" ... گویند که چون محمدمظفر مملکت یزد در تصرف گرفت بارو خندق میبد مستحکم می‌کرد و مردم در زحمت بودند و شکوه می‌کردند. حاجی محمود شاه (فرزند شیخ دادا محمد) نزد محمد مظفر حاضر بود. گفت چرا مردم را می‌رنجانی؟ محمد مظفر گفت: عمارت خانه ایشان می‌کنم تا از دشمنان مصون باشیم. شاه شجاع حاضر بود. حاجی محمود شاه دست شاه شجاع بگرفت و گفت: وقت برسد که همین ترکک ترا بگیرد. مادر شاه شجاع ترک اوغانی بود و آخر شاه شجاع پدر را بگرفت و میل کشید."
خواجه شمس الدین حافظ شیرازی علیه الرحمه قطعه عبرت آمیزی در این باره سروده است:
دل‌ منه‌ بر دنیی‌ و اسباب‌ او
زانکه‌ ازوی‌ کس‌ وفاداری‌ ندید
کس‌ عسل‌بی‌نیش‌ ازین‌ دکان‌نخورد
کس‌ رطب‌ بی‌خارازین‌ بستان‌نچید
بی‌تکلف‌، هر که‌ دل‌ بروی‌ نهاد
چون‌ بدیدی‌ خصم‌ خود می‌پرورید
"شاه غازی"‌، خسرو گیتی ‌ستان
‌آنکه‌ از شمشیراو خون‌ می‌چکید
گه‌ به‌ یک‌ حمله‌ سپاهی‌ می‌شکست
‌گه ‌ به هوئی‌ قلبگاهی‌ می‌درید
از نهیبش‌ پنجه‌ می‌افکند شیر
در بیابان‌ نام‌او چون‌ می‌شنید
سروران‌ را بی‌سبب‌ می‌کرد حبس
‌گردنان‌ را بی‌خطر سر می‌برید
عاقبت‌ شیراز و تبریز و عراق
‌چون‌ مسخر کرد، وقتش‌ در رسید
آنکه‌ روشن‌ بد جهان‌ بینش‌ بدو
میل‌ در چشم‌ جهان‌ بینش‌ کشید(7)
دکتر سیدابوالقاسم انجوی شیرازی می‌نویسد: "سلمان نیز در نابینا شدن امیر مبارزالدین به‌دست پسران خود قطعه‌ای دارد:

آنکه‌از کبر یک‌ وجب‌ می‌دید
از سر خویش‌ تا بافسر هور
آنکه‌ می‌گفت‌ شیر شرزه‌ منم
‌روزهیجا،ودیگران‌ همه‌ گور
قوه‌ الظهر ، پشت‌ اوبشکست
‌قره ‌العین‌، کرد چشمش‌ کور
تابدانی‌ که‌،باسعادت‌ وبخت
‌برنیایدکسی‌ به‌مردی‌ وزور(8)
این عمل اگرچه با استقبال بعض از اعلام آن روزگار مواجه شد اما بودند کسانی که آنرا زشت و ناپسند معرفی نمودند خصوصا درمورد شاه شجاع میبدی. دکتر باستانی پاریزی در این مورد می‌نویسد:" شاعری در ذم شاه شجاع گفته است:

آنچه‌ آن ‌ ظالم‌ ستمگر کرد
بالله‌ارهیچ‌ گبر وکافر کرد
سیخ‌ در چشم‌های‌ بابا کوفت
‌میل‌ در سرمه ‌دان‌ مادر کرد

و سلمان‌ ساوجی‌ گفته‌:
کتاب‌ وجمله‌ تواریخ‌ خوانده‌ام‌بسیار
ز زیرکان‌ و بزرگان‌ نیک نیک‌ نهاد
نخواندم‌ و نشنیدم‌، ندیده‌ام‌ هرگز
کسی‌ که‌ چشم‌ پدرکور کرد ومادر ...
ظاهرااین مطلب باید حاکی از مناسبتی میان این پسر با مادر خوانده - یعنی زن پدر خود - بوده باشد(9).
با این وجود خواجه شمس الدین حافظ شیرازی علیه الرحمه این شازده پسر را چنین خطاب نموده است:

شد عرصه ‌ زمین ‌ چو بساط ارم‌ جوان
‌از پرتو سعادت‌ شاه‌ جهان‌ ستان‌
خاقان‌ شرق‌ وغرب‌ که‌درشرق‌ وغرب‌اوست
صاحب ‌ قران ‌ خسرو و شاه ‌ خدایگان‌
خورشید ملک‌ پرور و سلطان‌ دادگر
دارای ‌ دادگستر و کسرای‌ کی‌ نشان‌
سلطان‌ نشان‌ عرصه‌ اقلیم‌ سلطنت‌
بالانشین‌ مسند ایوان ‌ لامکان‌
اعظم ‌ جلال‌ دولت و دین‌ آنکه‌ رفعتش
‌دارد همیشه‌ توسن‌ ایام ‌ زیر ران ‌
دارای‌ دهر "شاه‌ شجاع"‌ آفتاب‌ ملک
‌خاقان‌ کامگار و شهنشاه‌ نوجوان‌(10)
و حضرت‌ خواجه‌ در وفات‌ او قطعه‌ای‌ گفته‌ است‌:
رحمن‌ لایموت‌ چو آن‌ پادشاه‌ را
دیدآنچنان‌ کزو عمل‌ الخیر لایفوت‌
جانش‌ غریق‌ رحمت‌ خود کرد تا بود
تاریخ‌این‌معامله‌"رحمان‌ لایموت‌"(11)
خلاصه کلام احمد علی خان وزیری مینویسد:"...الحاصل ،حسب الحکم شاه شجاع او را از قلعه طبرک بیرون آورده ،به قلعه سفید بردند و از آنجا به شیراز آورده چند روزی مطلق العنان بود و به احترام زیست کرد و دیگر باره شاه شجاع از او بد دل شد بقلعه سنگ سیرجانش فرستاد و از آنجا به قلعه بم آورده موقوفش داشتند. در آنجا در ذی الحجه سنه هفتصد و شصت و پنج وفات کرد. نعش او رابه میبد نقل کرده در
مدرسه مظفریه ،که از بناهای او بود، مدفون کردند(12)".